اشعار شام مجلس یزید

چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید

تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید

این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه

بودی مدام زینت آغوش فاطمه

باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا

از بس کشید تشنگی این سر به کربلا

تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد

از هر سری به این سر بی کس عذاب شد

از ضرب سنگ کینه ی این قوم پور کین

این سر بسی ز نیزه فتاده است بر زمین

این سر که آفتاب از او کرده کسب نور

خولی نهاده است به خاکستر تنور

این سر که داده بوسه بر او سید اَنام

آویختند بر درِ دروازه های شام

این سر که دیده این همه جور مُعاندین

او را رواست چوب زدن در کدام دین؟!

بنما ز کردگار، تو آزُرمی ای یزید!

از روی جدّ او بنما شرمی ای یزید!

زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد

آهش به آن ستمگرِ دل سخت اثر نکرد

آخر به طعنه گفت بزن خوب می زنی

ظالم به بوسه گاه نبی چوب می زنی




طبقه بندی: حضرت امام حسین علیه السلام-مصیبت، ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه هجدهم بهمن 1391 توسط عبدالزهرا

زیب آغوش نبی ! نوک سنان جای تو نیست

مطبخ و خاک سیه، منزل و مأوای تو نیست

بی حیا آن که نهادت به روی خاک تنور

عرش را مرتبه‏ی خاک کف پای تو نیست

دیشب ای دوست به مهمانی خولی رفتی

جان من! جای تو در خانه اعدای تو نیست

وآی تا من ز جراحات تو این خاک سیاه

شویم از اشک که این گونه مداوای تو نیست

سایه‏ ی خویش مگیر از سرم ای سرو بلند

که مرا هیچ به سر غیر تماشای تو نیست

در ره دوست گذشتی ز سر و مال و عیال

هیچ کس را به جهان همّت والای تو نیست

نه همین واله و شیدای تو شد خواهر تو

آن دلی کو که چو من واله و شیدای تو نیست



طبقه بندی: حضرت امام حسین علیه السلام-مصیبت، حضرت زینب سلام الله علیها-مصیبت، ورود به شام، کوفه تا شام،
نوشته شده در تاریخ جمعه هشتم دی 1391 توسط عبدالزهرا

وقتی رسید قافله در مجلس یزید

بالا گرفت قائله در مجلس یزید

اشک سر بریده در آمد که پا گذاشت

زینب میان سلسله در مجلس یزید

زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای

با پای پر ز آبله در مجلس یزید

داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید

بالا نشسته حرمله در مجلس یزید

با کینه ای به قدمت تاریخ، کفر داشت

با دین سر مقابله در مجلس یزید

دف ها به روی دست، و کِل می کشید مست

مطرب میان هلهله در مجلس یزید

بزم شراب بود و چه کردند پای تشت

رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید

ای وای، بین جام شراب و سر امام

چندان نبود فاصله در مجلس یزید

بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد

صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید

شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین

آتش فشان به زلزله در مجلس یزید

صحبت که از خرید و فروش کنیز شد

افتاد باز ولوله در مجلس یزید

خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد

از دست إبن آکله در مجلس یزید




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

نگاهش را به چشمت دوخت زینب

ز چشمان تو صبر آموخت زینب

به لب های تو می زد چوب، بوسه

به پیش چشم تو می سوخت زینب

***

فدای ذکر یارب یارب تو

چه اشکی دارد امشب زینب تو

به لب آورده جان کاروان را

به هر چوبی که می زد بر لب تو

***

تمام روضه آن شب بر ملا بود

گمانم کربلا در کربلا بود

بمیرم بوسه های خیزرانی

فقط یک روضه ی طشت طلا بود




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم
هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم
ما را زدند مثل اسیران خارجی
دارم هزار راز نگفته در این دلم
چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست
غمگین ترین سواره مجروح محملم
آتش گرفت گوشه عمامه ام ولی
زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم
مایی که باغ های جنان زیر پای ماست
حالا شده خرابه این شهر منزلم
داغ رقیه پیر نمود اهل بیت را
خون لخته های کنج لبش گشته قاتلم




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

بر تخت غرور اگر نشستی

بالله قسم! ای یزید پستی

چوبی که به دست توست گوید

دندان حسین را شکستی؟

زهرا نگهش بود به دستت

دستت شکند بدار دستی

چوب تو و بوسه‌ گاه احمد

باید بزنی بزن! که مستی

 هم نخل امید ما بُریدی

 هم رشتۀ جان ما گسستی   

با این همه شعر کفر آمیز

معلوم شده که مِی ‌پرستی

 تو قاتل کل انبیایی

 بشنو که بگویمت که هستی

ای سر، نگهت به زینب افتاد

چون شد که دو چشم خویش بستی؟

 هر چند سرت میان تشت است

در تشت نه! در دلم نشستی

با سوز درون بسوز "میثم"

مرثی ه‌سرای این سر استی




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه بیست و ششم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

با تو تمام حادثه تقدیر می شود

بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود

زنگارِ قلب خسته ی آلوده ای چو من

با اشک های ناب تو تطهیر می شود

آتش به جان گریه کُنان شعله می کشد

وقتی حدیث محمل و زنجیر می شود

در اوج رنج های اسارت به هر زمان

ذکر مدامتان، همه تکبیر می شود

در شام و کوفه، خطبه ی جانسوز تو عجیب!

بر قلب دشمنان تو شمشیر می شود

امروز رمز زندگی شیعه بی دریغ

با آن توجّهات تو تعبیر می شود

عباس، مشک، دست، عَلَم، کربلا، حسین

با صبر بی نظیر تو تصویر می شود

هر وقت لب به وصف تو بگشود این حقیر

در حیرتم چه زود زمان دیر می شود




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه بیست و ششم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

 

فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟

شامیان عید گرفتند به قتل پسرت

سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان

کوچه ‌کوچه شده مزد زحمات پدرت

بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن

اگر افتد به سر پاکِ حسینت نظرت

شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز

گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت

دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی

بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت

زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری

عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت

چون مه نیمه درخشد به کنار خورشید

سر عباس که خود هست حسین دگرت

مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس

دخترم! در ملاء عام چه آمد به سرت؟

یا محمّد بنگر حق ذوی‌ القربی را

کشت اولاد تو را امت بیدادگرت

"میثم!" از بس سخن از سوز جگر می‌گویی

 شعر تو در نفس سوخته گشته شررت




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و پنجم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و پنجم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز
      یا لا اقل به صورت مینای ما مریز
      آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز
      خاری به پای کوچک زهرای ما مریز
      با کعب نی و یا ته نیزه و یا غلاف
      برگ و بر صنوبر رعنای ما مریز
      از روی بام خانه ی خود سنگ پشت سنگ
      برچشم زخم خورده ی سقای ما مریز
      وقت عبور قافله خاکستر تنور
      روی سر پیمبر عظمای ما مریز
      با سوت و رقص شادی و با هلهله ، نمک
      بر روی زخم  عمه ی تنهای ما مریز
      ته مانده ی شراب خودت را حیا کن و
      روی سر بریده ی بابای ما مریز




طبقه بندی: ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و پنجم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

افسوس مي خورم كه نسيم غروب شام
بر روي نيزه شانه به زلفت كشيده است
مهمان كشي به رسم مسلماني كجاست؟
قرآن بخوان كه وقت رسالت رسيده است

      **
اينها شنيده اند اذان گفتن تو را
 
بايد نماز مغرب خود را قضا كنند
     
حتي اگر امام جماعت نداشتند
     
مثل خودم به نيزه ي تو اقتدا كنند

**
 
رسمش نبوده گوشه نگاهي نمي كني؟
 
اينگونه شاهِ بر نوكِ ني سائل اينچنين
  
زينب فداي چشم ورم كرده ات حسين
 
پلكت نبوده قبل چهل منزل اينچنين

 **
 
بهتر همان كه زير لگدها نديده اي
 
اين دختران كه مايه ي فخر عشيره اند
 
روزي ميان پرده اي از حرمت و حجاب
 
حالا اسير حمله ي چشمان خيره اند

 **
 
بيچاره دخترت چه قدَر بين نيزه ها
 
دنبالت آمد و هدف تازيانه شد
 
بعدش براي خنده و تفريح لشگري
 
دندان تو به ضربه ي سنگي نشانه شد

 **
 
تا پاي نيزه ات تن خود را كشيده ام
 
از اضطراب حمله ي نامحرمان مست
 
از روي بامِ خانه ي آن پير لعنتي
 
سنگم زدند و گوشه ي پيشاني ام شكست

 **
 
از بعد ماجراي بيابان و زجر پست
 
بايد براي دختر تو مادري كنم
 
اصلا من آمدم به سفر با اجازه ات
 
در امتداد راه تو پيغمبري كنم




طبقه بندی: حضرت زینب سلام الله علیها-مصیبت، ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و پنجم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

ای شامیان ز چشـم پیمبـر حیا کنید

کمتـر جفـا بـه عتـرت خیرالنسا کنید

در پیش داغدیــده نرقصیــد اینقــدر

شرم از علی، حیا ز رسـول خـدا کنید

تا چند طعن و خنده و دشنام بهتر است

مثـل حسین از تـن مـا سر جدا کنید

زخم‌زبان بس است! اگر بس نمی‌کنید

ما را به تیر و نیـزه و خنجـر فدا کنید

از بام اگـر به فرق زنان سنگ می‌زنید

ما حاضریـم، رحم بـه اطفـال ما کنید

گل گر نمی‌دهیـد به دلجـویی مریض

زنجیــر را ز گــردن بیمــار وا کنید

زهرا کنار محمـل زینب ستـاده است

بی‌شرم‌ها! ز حضرت زهـرا حیـا کنید

مـا را بـرون بریــد ز کـوی یهودیـان

خود هرچه خواستید به عترت جفا کنید

مـا نیستیم خارجـی، اهل مدینـه‌ایم

مـا را بـه نـام آل محمّـد صدا کنیـد

سـوز شمـا دمد ز مضـامین تـازه‌اش

ای خاندان وحی! به «میثم» دعا کنید




طبقه بندی: حضرت امام سجاد علیه السلام-مصیبت، ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ جمعه بیست و چهارم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

بیایید و بخوانید، کتیبه ها به دیوار
نوشته اند زینب، رسیده سَرِ بازار
بیا بهرِ تماشا، ببین یوسف زهرا
واویلا واویلا واویلا واویلا «تکرار»
ثواب دو زیارت، به زائرت رسیده
یکی پیکر بی سر، یکی سر بریده
تویی حاصل زینب، امان از دل زینب
واویلا واویلا واویلا واویلا «تکرار»




طبقه بندی: حضرت زینب سلام الله علیها-مصیبت، ورود به شام،
نوشته شده در تاریخ جمعه بیست و چهارم آذر 1391 توسط عبدالزهرا

 

یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من
ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من
در احد جد تو دندان پیمبر را شکست
شعر , شام یزید ,

تاريخ : پنج شنبه 30 آبان 1392 | 9:28 | نویسنده : قربان مطلبی مایانی |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.